شبِ هشتم از پسر جوانی می خوانند که عصایِ دستِ پیری پدر بود اگر می گذاشتند بماند و جسمِ پاره پاره اش را تحویل پدر نمی دادند... و از دلِ سوخته پدری که کنارِ جسم بی جانِ پسر، مُرد. مي گويم و از عقده برون مي آيم...
ما را در سایت مي گويم و از عقده برون مي آيم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : parande93a بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 0:08